در مه پرسه می زنند
سینمانگار: حسن نیازی: در این بخش از مجموعه سکانس برتر نگاهی خواهیم داشت به سکانسی از فیلم پرسه در مه ساخته ی فیلمساز خوب ایرانی؛ بهرام توکلی...
پرسه در مه محصول 1388، پس از فیلم قابل تحسین پابرهنه در بهشتدومین ساخته بهرام توکلی است؛ با بازی لیلا حاتمی، شهاب حسینی و مسعود رایگان...
داستان فیلم از زبان "امین" با بازی شهاب حسیسنی روایت می شود که به علت یک حادثه در کُما به سر می بَرد. روایت داستان امین از زندگی اش بازیابی خاطرات و گذشته هاست و پرسه در مه فیلمی است درباره خیال و رویا. در فیلم شاهد آشنایی و رابطه ی او با شخصیت "رویا" (همسر آینده اش) با بازی لیلا حاتمی هستیم و سپس تلاش امین برای ساخت قطعه ی موسیقی رویایی اش؛ از طرفی امین همسرش رویا را متهم به رابطه با یک دکتر روانشناس می کند. درگیری شدید ذهنی امین بر روی ساخت قطعه ای زیبا و رویایی و همینطور مشکل او با همسرش رویا نظم زندگی او را به هم می زند که رفته رفته باعث می شود امین تعادل روحی خود را از دست بدهد...
در سکانس انتخابی این بخش که در اوایل نیمه ی نخست فیلم روایت می شود، امین و رویا در شب و در مکانی خلوت و بیرون از شهر، کنار آتشی که روشن کرده اند نشسته اند. رویا برای امین از روی کتابی می خواند. این سکانس شاید در نگاه اول به نظر ساده بیاید، اما در واقع لحظات زیبایی در آن وجود دارد که آن را به سکانسی تماشایی بدل کرده است؛ لحظاتی که با نگاه ها و رفتارها شکل می گیرد و با فضای محیط که از نمایی بکر(بخصوص زیبایی شب) تشکیل شده اوج می گیرد. البته تاثیر فیلمبرداری قابل تحسین حمید خضوعی ابیانه و موسیقی زیر متن حامد ثابت را در شکل گیری این سکانس نمی توان نادیده گرفت...
رویا: شبی که برای اولین بار تو رو دیدم روبروی آینه ایستادم و فکر کردم ما کاملا شبیه هم هستیم، طرز نگاهامون یا دودو زدن چشامون یا پلک زدنامون وقتی نفس میکِشیم یا وقتی در عین تردید اعتماد به نفس موقع حرف زدن با دیگران بازی می کنیم؛ ما خیلی شبیه هم هستیم، فکر می کنم خیلی راحت تونستم خودم رو به تو تبدیل کنم، تو اینطوری فکر نمی کُنی؟
(رویا به امین نگاهی می کُند)
رویا: کجایی امین؟
امین: ها؟ همین جا!
رویا: پس من چی میگُفتم اگه اینجایی؟!
امین: همممم!
رویا: عجب گوش کردنی!
امین: داشتم به صدای تو گوش می کردم، نه به چیزی که میخوندی!
رویا: همش باید مسخره بازی دراری! حالا حواست هست؟
امین: آره آره بخون بخون!
(دوباره نگاه های رویا به سوی امین)
(امین با سیب زمینی هایی که در آتش ریخته بازی می کند)
امین: این سیب زمینی ها داره میسوزه ها؟
لیلا: حواست به منه یا به سیب زمینی ها!!!؟
امین: هردورو دارم!
رویا: وول نخور دیگه!
امین: بیا اصلا ولش کن.
(رویا دوباره شروع به خواندن می کُند)
رویا: حالا که بعد از مدت ها فکر می کُنم به نظرم میاد چقدر ملال انگیز بوده و چقدر دلم برای اون تنگ شده، شاید هیچوقت اون برام واقعی نبود، اما رنجی که از هم بُردیم واقعی بود و به همون اندازه عشقی که به هم داشتیم، سکوت کردن، در انزوا به سَر بردن و دوباره سکوت کردن...
چهارشنبه 18 تیر 1393 - 9:14:18 AM