×

Please choose your language

لطفا زبان خود را مشخص کنید

×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

mosaferebahar

× گاهی به خاک سپردن یک جسد،از خواباندن یک قاب عکس و از فراموش کردن یک خاطره آسان تر است...!!! گاهی باید بد بود،برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند...!!! و گاهی به آدمها؛از دست دادن را متذکر شد...!!! آدمها همیشه نمی مانند،گاهی یکجا در را باز می کنند و برای همیشه میروند...!!!
×

آدرس وبلاگ من

vatanparast.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ashkane77777

خزان عشق--->فصل سی ام

 نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

راه رسیدن به عشق این است که یاد بگیری چگونه

سموم وجودت را به شهد تبدیل کنی.خیلی از مردم

عشق می ورزند٬ولی عشق آنها با سمومی همچون

نفرت٬حسادت٬خشم و احساس مالکیت

...آلوده شده است 

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه



...اواسط اسفند ماه بود كه برف سنگینی آمد

تقریبا" چند سالی بود تهران اینطوری سفیدپوش

نشده بود.آن روز صبح زود چهارشنبه وقتی

حمیدرضا به دنبالم آمد تا با هم به بیمارستان برویم

هنوز بارش برف ادامه داشت.به علت سنگینی برف

ترافیك هم درست شده بود و همین امر سبب میشد

حركت اتومبیلها به كندی صورت بگیرد.به لطف

حمیدرضا و برادرانش خیلی زود در بیمارستان

جا افتادم و از آنجایی كه به قول خیلی ها با

استعداد هم بودم از هر لحظه ام استفاده

میكردم.در این بین تنها چیزی كه باعث عذاب

حمیدرضا میشد حضور كامران در بیمارستان بود

گرچه من نسبت به او خیلی بی تفاوت تر از

آنچه كه تصورش میرفت بودم اما از تغییر چهره

حمیدرضا میفهمیدم كه نسبت به حضور كامران

در بخش چقدر حساس شده است.به علت

ترافیك و ریزش برف در آن روز كمی دیرتر به

بیمارستان رسیدیم.به محض ورود به ساختمان

بیمارستان حمیدرضا خیلی زود از من جدا شد

و به بخش مربوط به خودش رفت و من هم

به بخش زنان رفتم.خوشبختانه مشكل خاصی

پیش نیامده بود و كسی هم مرا مورد بازخواست

قرار نداد درست مثل این بود كه آنروز همه

سرشان به كار خودشان است.كامران در بخش

بود و من وقتی این موضوع را فهمیدم كه بعد

از تعویض لباسم دیدم كامران از یكی از اتاقها

خارج شد.به محض اینكه مرا دید به طرفم آمد بعد

از سلام با خوشرویی پرسید:چرا دیر اومدی؟

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


روی یكی از صندلی های ایستگاه پرستاری

نشستم و در حینی كه دستهایم را به هم

میمالیدم تا شاید از سرمای آن كم كنم

گفتم:راه بندون شدید بود دیر رسیدیم


نگاه پرسشگرانه ایی به من كرد و

گفت:دیر رسیدیم؟؟!!! یعنی چی؟

با اینكه دقایقی بود كه دستهایم را به

هم میمالیدم ولی هنوز گرم نشده بودند

و به این كار ادامه میدادم گفتم:خوب...با

حمیدرضا بودم دیگه سرش را به علامت تایید 


تكان داد و بعد فلاكس چای كه زیر میز بود 

را بالا آورد و در دو لیوان چایی ریخت كه

یكی را به دست من داد و دیگری را خودش

در دست گرفت.گرمای لیوان و چایی باعث شد

كم كم دستم گرم شود...تشكر كردم

... كامران روی صندلی كنار من  نشست و

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


كامران روی صندلی كنار من نشست و صندلی

دیگری را جلوی خودش كشید و پایش را به

حالت استراحت روی آن دراز كرد.در حالیكه

لیوان چایی را در دستش حركت میداد تا چایی

داخل آن زودتر خنك شود برای چند لحظه به

صورت من خیره شد! از جایم بلند شدم تا از

خیرگی نگاه او فرار كنم! در عین حال قندان را

... هم برداشتم و روی صندلی دیگری نشستم

حالا سرش را پایین انداخته بود و به چایی داخل

لیوان خیره شده بود.بعد از چند لحظه سكوت

گفت:خانم نعمتی؟

نگاهش كردم.سرش هنوز پایین بود.گفتم:بله؟

سرش را بلند كرد و مستقیم به چشمهایم خیره

شد و گفت:میتونم یه سوالی از شما بپرسم؟

از لحن صحبتش و سوالی كه كرده بود

تعجب كردم و گفتم:چه سوالی؟

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


پایش را از روی صندلی جلویش برداشت و

درست و صاف نشست و گفت:اگه یه روز شما

نسبت به یه پسری علاقه مند بشین ولی

در عین حال بدونید اون پسر به دختر دیگه ایی

علاقه منده چیكار میكنید؟

خنده ام گرفت طوریكه نتونستم جلوی خنده ام

را بگیرم ولی او اصلا نمیخندید و فقط به من

نگاه میكرد.پرسید:چرا میخندی؟

خودم را كنترل كردم و دست از خنده برداشتم

و گفتم:آخه...سوال شما خیلی...ببخشید

... خیلی مسخره بود

لیوان چایی هنوز در دستش بود و آنرا تكان

میداد و گفت:چرا؟

مقداری از چای را خوردم و گفتم:آخه...این

مسئله برای من امكان نداره...ببخشید ولی

من باید خیلی احمق باشم...در حالیكه بدونم

فرد مورد نظرم به دختر دیگه ایی علاقه داره

و اون وقت بازم با علم به این موضوع بیام

بهش علاقه مند هم بشم! خوب این مسئله

اصلا" از ابتدا نشدنیه...بنابراین من پاسخی

... به این سوال شما ندارم و نمیتونمم بدم

 

Image result for asmaneabe2000

Image result for asmaneabe2000


از جایش بلند شد و به میز تكیه داد و گفت:ولی

برای من مشكلی پیش اومده كه دلم میخواد

با شما مطرحش كنم بقیه چایی ام را خوردم و


 همانطور كه سرجایم نشسته بودم

لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید لیوان چایی اش 


را یك نفس سر كشید! آنهم بدون قند و

بعد صندلی را كشید و درست رو به روی

من نشست و گفت:واقعیتش اینه كه مدتیه

به دختری علاقه مند شدم ولی متاسفانه

... اون دختر

در این موقع به پشت سر كامران نگاه كردم كه

حمیدرضا ایستاده بود و خیلی دقیق به كامران

كه درست رو به روی من نشسته بود نگاه

میكرد.كامران خط نگاه مرا دنبال كرد و وقتی

...حمیدرضا را پشت سرش دید از جایش بلند شد

به رسم معمول با هم دست دادند و

سلام و علیكی كردند كه با توجه به برخورد

حمیدرضا من اگر جای كامران بودم سریع آنجا

را ترك میكردم ولی او این كار را نكرد.از جایم

بلند شدم و گفتم:حمیدرضا كارم داری؟

Image result for vatanparast.gegli.com


خواست حرفی بزند كه او را با بلندگو برای اتاق عمل پچ كردند.حرفی نزد و برگشت و رفت به طبقه بالا.هنوز با چشم رفتنش را دنبال میكردم كه با صدای كامران به خودم آمدم او گفت:بعضی اوقات با5من عسل هم نمیشه خوردش!!! تو چطوری تحملش میكنی؟

با تعجب نگاهش كردم و گفتم:منظورتون حمیدرضاس؟!!!

با سر حرفم را تایید كرد.جوابش را ندادم

و دوباره روی صندلی نشستم.او هم

این بار روی صندلی كنار من نشست

و گفت:جدی میگم...چطوری میتونی

با اون كنار بیای؟ خیلی عصبی و

... بداخلاق برخورد میكنه


لبخندی زدم و گفتم:با من اینطوری

برخورد نمیكنه...حتما با كسانی

... كه لازم میدونه این برخورد رو داره

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


حرف دیگری نزد...به صندلی تكیه داد

و به نقطه ای خیره شد.از جایم بلند شدم

و برای سر زدن به بیماران از او دور

شدم.تقریبا" نزدیكیهای ظهر بود كه بعد

از ویزیت دكترها از بیمارانشان حسابی

خسته شده بودم.حمیدرضا هم از صبح

كه رفت بالا هنوز پایین نیامده بود.با چند

تا از پرستارها و دكترقدمی یا همان كامران

و دو دكتر دیگر در ایستگاه پرستاری

نشسته بودیم و در رابطه با یكی از

بیماران كه مبتلا به دیابت هم بود

صحبت میكردیم.متوجه بودم كه كامران

ضمن صحبت دستش را دائم به لبه

چوبی میز هم میكشد.چون قبلا" با

براده های چوب زیر میز دست خودم

زخمی شده بود گفتم:مواظب

... دستت باش

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

درست همزمان با این حرف من براده های

چوب داخل دستش رفت و با شتاب دستش

را عقب كشید.از حالت چهره اش فهمیدم

كه حسابی دستش درد گرفته اما به روی

خودش نمی آورد و ادامه صحبتش را با

دكتر سعیدی پی گرفت.بعد از چند

دقیقه دو دكتر دیگر رفتند و پرستارها

هم هر كدام مشغول كار خودشان

شدند.متوجه شدم كامران به انگشتها

و كف دست راستش نگاه میكند به

آرامی جلو رفتم و گفتم:چیه؟

براده چوب به دستتون رفته؟

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


... سرش را بالا گرفت و گفت:آره

... یكی دو تا هم نیس! نگاه كن


... دستش را به طرفم دراز كرد

وقتی نگاه كردم متوجه شدم درست

میگوید و حسابی كف دستش و

... دو انگشت وسطش زخمی شده

داخل كیفم موچین ظریفی داشتم

... بنابراین گفتم:صبركنید...الان میام

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


برگشتم به سمت اتاق پرستاری و داخل

شدم.از كیفم موچین را بیرون آوردم

وقتی برگشتم متوجه شدم كامران

پشت سرم ایستاده و به كف دستش

نگاه میكند.موچین را به او دادم و

گفتم:با این خیلی راحت میتونین

... براده ها رو بیرون بیارید

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه


نگاهی به موچین كرد و گفت:چطوری؟



... خنده ام گرفت و گفتم:چطوری نداره

...مثل پنس جراحی باهاش كار كنید؛دیگه


به دستش نگاه كرد و گفت آخه من

با دست چپم تسلط ندارم و نمیتونم

...این كار رو روی دست راستم انجام بدم


موچین را از او گرفتم و دستش را

هم با دست دیگرم گرفتم و شروع

كردم آرام آرام براده ها را از زیر پوستش

و بعضی ها را هم كه حتی عمیق تر فرو

رفته بودند بیرون آوردم.آخرین براده را

كه بیرون كشیدم صدای حمیدرضا را

از پشت سر شنیدم كه گفت:عمل

!!!جراحیت تموم شد؟


یكدفعه مثل برق گرفته ها ترسیدم

...و موچین از دستم افتاد

 ...نگاه كردم دیدم حمیدرضا

Image result for asmaneabe2000

...دوستان عزیز و همراه داستان ادامه دارد

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

Image result for asmaneabe2000

دوشنبه 18 مهر 1395 - 3:56:44 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 29 آذر 1395   3:42:51 AM

 Image result for ‫شب یلدا 1395‬‎

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 28 آذر 1395   10:54:53 PM

 Related image

http://2darajahzireshab.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 24 آذر 1395   1:01:05 AM

 بسیار زیبا بود سپاس

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 29 مهر 1395   9:06:45 PM

 http://www.hammihan.com/users/users2016/status/thumbs/

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 29 مهر 1395   9:01:26 PM

 

  • گوش کن.... صدای نفس های پائیز را میشنوی؟ واین زیبا ترین فصل خدا امده است غم و غصه هایت را به درختان اویزان کن چند روز دیگر میریزند....

    http://asmaneabe2000.gegli.com

    ارسال پيام

    جمعه 29 مهر 1395   8:59:18 PM

     

  • آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت 
یک بغل خاطره، صد بغض، هزاران گِله داشت

  • آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت 
    یک بغل خاطره، صد بغض، هزاران گِله داشت

    http://asmaneabe2000.gegli.com

    ارسال پيام

    جمعه 29 مهر 1395   8:57:27 PM

     با من ای دوست .. . .

اگر خوب اگر بد باشی :

تپش قلب من این است ...

تو باید باشی ...!

    ا من ای دوست .. . .

    اگر خوب اگر بد باشی :

    تپش قلب من این است ...

    تو باید باشی ...!

    http://vatanparast.gegli.com

    ارسال پيام

    دوشنبه 18 مهر 1395   5:54:48 AM

    Likes 1

     نتیجه تصویری برای تصاویرمتحرک پاییز عاشقانه

    آخرین مطالب


    خزان عشق---فصل سی ام


    خزان عشق---فصل بیست و نهم


    خزان عشق---فصل بیست و هفت و بیست و هشت


    خزان عشق---فصل بیست و هفت و بیست و هشت


    خزان عشق---فصل بیست و پنج و بیست و شش


    خزان عشق---فصل بیست و دوم و بیست و سوم


    خزان عشق---فصل نوزدهم و بیستم و بیست و یکم


    خزان عشق---فصل شانزدهم و هفدهم و هجدهم


    خزان عشق---فصل چهاردهم و پانزدهم


    خزان عشق---فصل دوازدهم و سیزدهم


    نمایش سایر مطالب قبلی
    آمار وبلاگ

    498941 بازدید

    59 بازدید امروز

    177 بازدید دیروز

    1154 بازدید یک هفته گذشته

    Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

    آخرين وبلاگهاي بروز شده

    Rss Feed

    Advertisements