×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

mosaferebahar

× گاهی به خاک سپردن یک جسد،از خواباندن یک قاب عکس و از فراموش کردن یک خاطره آسان تر است...!!! گاهی باید بد بود،برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند...!!! و گاهی به آدمها؛از دست دادن را متذکر شد...!!! آدمها همیشه نمی مانند،گاهی یکجا در را باز می کنند و برای همیشه میروند...!!!
×

آدرس وبلاگ من

vatanparast.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ashkane77777

Access to the friends list is not allowed for anyone

خزان عشق---->فصل اول

(

MYLENE FARMER



 هنگامی كه عشق می شكفد٬نیایش پدیدار

میشود.نیایش٬عطر مشام انگیز عشق است

 اواخر شهریور ماه بود. صبح كه بیدار شدم

حوصله ی بلند شدن نداشتم پتو را دوباره

روی سرم كشیدم و چشمهایم را بستم

صدای احسان را از طبقه ی پایین می شنیدم كه

داشت با مامان صحبت می كرد

كاشكی من هم پسر بودم!

همیشه این یكی از ﺁرزوهای دست نیافتنی من بود

احسان شش سال از من بزرگتر بود

و در رشته كارشناسی ارشد

كامپیوتر درس می خواند .شیطنت از

سر و رویش می بارید و وقتی تصمیمی می گرفت

هیچ كس جلو دارش نبود و اصلا

كسی حریف پر چانگی هایش نمی شد

اما من بیچاره وقتی كاری می خواستم بكنم

یا جایی می خواستم بروم باید از

هفت خوان رستم رد می شدم! همین خود احسان

از همه بدتر بود بعد از جواب دادن به هزار سوال

مامان و بابا تازه نوبت به احسان می رسید

خلاصه گاهی ﺁنقدر كلافه ام می كردند

كه از خیر تصمیم خودم می گذشتم

وقتی وارد هیجده سالگی شدم ناخودﺁگاه

تغییرات شخصیتی زیادی در من پیدا شد و

هر بار كه شرایط زندگی خودم را با احسان

مقایسه می كردم بیشتر در لاك خودم فرو می رفتم

البته از ابتدا هم شیطنت و شلوغی نداشتم

و در فامیل از نظر ﺁرام بودن زبانزد

بودم.بابا شدیدا" روی من حساس بود

و شاید همین رفتار او باعث شده بود

دیگران نیز حسابی مرا زیر نظر داشته باشند

البته این حساسیت بابا نشات گرفته

از اتفاقی بود كه برای عمه مریم افتاده بود

عمه مریم من ﺁن طور كه از عكسهای به جا مانده

از او مشخص بود موهایی به نرمی ابریشم

و به سیاهی شب و پوستی سفید

به روشنایی و درخشندگی مهتاب با چشمانی بسیار

نافذ و گیرا به رنگ مشكی و مژه هایی چتر مانند

و بسیار زیبا به همراه ابروانی پیوسته و كمانی

و با داشتن گونه ها یی برجسته و لبهایی كوچك

و همیشه سرخ و بینی زیبا و خوش فرم

كه دل هر بییننده ای را به ضعف می انداخت بود

اما حیف كه این همه زیبایی تنها نصیب خاك شده بود

البته من چیزی از جریان را به یاد ندارم

ولی تا ﺁنجا كه گه گاه به طور خیلی تصادفی

از مامان می شنیدم چهره عمه مریم شباهت

بیش از حدی به من داشته ولی از نظر اخلاقی

به هیچ عنوان شبیه الان من نبوده و بسیار شیطان

و سر به هوا روزگارش را میگذراند و نسبت به

همه چیز خیلی بی تفاوت و سطحی نگر بود

اما دست سرنوشت باعث می شود در سن

خیلی پایین یعنی شانزده سالگی عاشق بشود و

از ﺁنجایی كه تك دختر خانواده بوده و به قولی

برایش هزاران ﺁرزو داشته اند به عشق و احساس او

اهمیتی قایل نمیشوند و دختر بیچاره بعد از یك سال

افسردگی در سن هفده سالگی جلوی

چشمان ناباور مادر بزرگم با ریختن نفت به سر و

روی خودش و زدن كبریت خودش را به بدترین وضع

و با شكنجه ای واقعی راهی دیار

باقی میكند و سه ماه بعد مادر بزرگم نیز

از غصه دق می كند و درست بعد از این وقایع

و با بزرگ شدن من كه هر روز

نسبت به روز گذشته شباهتم به عمه مریم بیشتر

ﺁشكار می شده بابا نسبت به من حساسیت

بیشتری پیدا می كرده تا ﺁنجایی كه این حساسیت

به احسان و مامان نیز منتقل می شود

ولی به قول مامان اخلاق من و عمه مریم زمین تا

ﺁسمان با هم فرق داشت و شاید این

اختلاف اخلاقی هم باعثش سختگیری های زیاد

بابا كه البته خالی از محبت نبود

در من ایجاد شده بود .اما روی هم رفته

خودم هم می دانستم زیاد خونگرم نیستم

و اصولا" در خانه بودن را به همه چیز ترجیح می دادم

شاید همین رفتارهای احسان و بابا و

بقیه باعث شده بود كه حس كنم

با در خانه ماندن حداقل از

زیر رگبار سوالها خلاص خواهم ماند

بابا مهندس عمران بود و

حتی جمعه ها هم به دفترش می رفت و مامان خانه دار

امسال سال چهارم دبیرستان

را پشت سر گذاشته بودم و با شركت در كنكور

تقریبا" خیلی بی كار روزها را می گذراندم

و منتظر نتیجه ی كنكور شهریور را به پایان می بردم

همانطور كه سرم زیر پتو بود سعی می كردم

به صدای احسان توجهی نكنم

بلكه بتوانم بار دیگر بخوابم كه متوجه شدم

احسان در ضمنی كه از پله ها بالا می آید

مرا هم صدا می كند:الهام

الهام خانم

الهام...خانم كوچولو

(ghalb)  (ghalb)  (ghalb)  (ehsasi)  (doghalb)

جمعه 24 مرداد 1393 - 10:05:55 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://vatanparast.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   3:57:06 AM

 

[email protected]

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   2:09:03 AM

Likes 1

 خسته نباشيد خانمي زحمت كشيديد

  روزگار عجيبيست اين روزها ادمها انگار بدست هم   بير ميشوند نه به باي هم

http://mojtaba272.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   1:21:04 AM

Likes 1

https://www.asheghedaryaa.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   12:14:45 PM

Likes 1

آغوشتو به غیر من به روی هیچکی وا نکن

منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم

منو تو آغوشت بگیر، آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من، تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو، منو به آتیش میکشه

نوازش دستای تو، عادته ترکم نمی شه

فقط تو آغوش خودم، دغدغه هاتو جا بذار

به پای عشق من بمون، هیچکسو جای من نیار

مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن

فقط به من بوسه بزن، به روح و جسم و تن من

https://www.asheghedaryaa.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   12:05:30 PM

Likes 1

بچه که بودیم بچه بودیم
 
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم 
 

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
 
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم


http://hamibal.persiangig.com/image/RainyHeart.jpg

https://www.asheghedaryaa.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   11:57:25 AM

Likes 1

بچه که بودیم اگه با کسی
 
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم


بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه


بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس
 نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

http://www.alkhubr.net/imgcache2/64768.gif

https://www.asheghedaryaa.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   11:56:25 AM

Likes 1

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگيم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
 كاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

 
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
 
دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!

 بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت

اضغط على الصورة لرؤيتها بالحجم الطبيعي

kh

khashkebari

http://hamrah.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 26 مرداد 1393   8:22:44 PM

Likes 1

 سلام مهربان 

هر آنچه بر روی ابر سفید کاغذی نگاشته بودی باریدن گرفت. و چه خوب بارید. دنیای درون وبیرونم را خیس کرد. از اینک در این مجال با نگاهی مهربان و قلبی سرشار از داشته ها ونداشته هات قلم فرسایی کردی خوشحالم. اما یادت نرود. تو مادر گیتی و زمانه این دوران سرکشی.پس از مهربانیهایت بگو.(چی گفتم و نوشتم. بهشون توجه نکن کارت خوبه . فقط سعی کن بخودت ایمان داشته باشی . م.)موفق باشی.

http://vatanparast.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 25 مرداد 1393   7:30:42 PM

نادر عزیز ممنون از محبت شما  دوست مهربان

http://vatanparast.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 25 مرداد 1393   7:27:52 PM

 

http://vatanparast.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 25 مرداد 1393   12:30:55 AM

دوست خوبم امیر عزیز به وبلاگ خودت خوش آمدی

دلم تنگ شده برا روزایی که:


شبا اس میدادی" مال خودمی "


روزا بیست بار اس میدادی" دوست دارم "


ولی قهر میکردم،قبل از اینکه بخوابی اس میدادی" آشتی نکردیمااااااا "


هنوز قهری "


دلم تنگ شده

ارسال پيام

جمعه 24 مرداد 1393   11:39:41 PM

Likes 1

آخرین مطالب


خزان عشق---فصل سی ام


خزان عشق---فصل بیست و نهم


خزان عشق---فصل بیست و هفت و بیست و هشت


خزان عشق---فصل بیست و هفت و بیست و هشت


خزان عشق---فصل بیست و پنج و بیست و شش


خزان عشق---فصل بیست و دوم و بیست و سوم


خزان عشق---فصل نوزدهم و بیستم و بیست و یکم


خزان عشق---فصل شانزدهم و هفدهم و هجدهم


خزان عشق---فصل چهاردهم و پانزدهم


خزان عشق---فصل دوازدهم و سیزدهم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

498932 بازدید

50 بازدید امروز

177 بازدید دیروز

1145 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements